راه رفتن

ساخت وبلاگ
زندگی با ماجراهای فراوانش،ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم بافماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛چیست اما ساده تر از این، که در باطنتار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟من بگویم، یا تو می‌گوییهیچ جز این نیست؟تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویشـ هی فلانی! زندگی شاید همین باشدیک فریب ساده و کوچکآن هم از دست عزیزی که تو دنیا راجز برای او و جز با او نمی‌خواهیمن گمانم زندگی باید همین باشدمن که باور کرده ام، باید همین باشدهی فلانی! شاتقی بی شک تو حق داریراست می‌گویی، بگو آنها که می‌گفتیباز آگاهم کن از آنها که آگاهیاز فریب، از زندگی، از عشقهر چه می‌خواهی بگو، از هر چه می‌خواهیهر چه خواهی کن، تو خود دانیگر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،این است و جز این نیستمرگ گوید: هوم! چه بیهوده!زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست،باید زیست،باید زیست!مهدی اخوان ثالث + نوشته شده در شنبه نهم مهر ۱۴۰۱ ساعت 8:50 توسط  |  راه رفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeiz65 بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:37

چرا وقتی که می دانیم

به یک نفر

نمی رسیم!

بازهم دیوانه وار او را دوست داریم...

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۱ ساعت 1:27 توسط  | 

راه رفتن...
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeiz65 بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:37

روزی خواهی فهمید 

یک زن

هرچقدرم که عاشق باشد

هرچقدر خود آزار

هرچقدر دیوانه

هرچقدر بی مقصد

هرچقدر بی خانه

پای رفتنش فلج نمی شود...

می رود!!

راه رفتن...
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeiz65 بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 21 بهمن 1399 ساعت: 14:26

بوی ماه مهر از راه میرسد.من با اینکه تابستونام تعطیلی ندارم و به اداره میرم  ولی حس میکنم اول مهر یه فصل کاریه جدیده.همراه با باز شدن مدارس من نیز نو میشم و رخت نو می پوشم و راهی محل کارم می شوم.به امید اتفاقای نو در زندگی راه رفتن...
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeiz65 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 0:04

تو محل کارم یه پسر بچه میاد گاهی وقتا که واکسیه.از اونجا که من همیشه کتونی می پوشیدم همیشه میومد میگفت خواهر کفاشاتو واکس بزنم منم میگفتم ببخشید کفشام اسپرته و احتیاجی به واکس نداره.دلم براش میسوخت سرشو مینداخت پایین و ناامید بیرون میرفت.یه روز که در زد و وارد اتاق شد اومد کفش همکارامو جمع کنه ببره واکس بزنه منم کفشامو دادم و گفتم کفشای منم احتیاج به واکس داره.چشماش برقی زد خوشحال از این اینکه یک راه رفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : روزمرگی, نویسنده : paeiz65 بازدید : 57 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 0:04

مرد من...مهربانم....مخاطب عاشقانه های منزن نبوده ای ک بدانی دستهای مردانه ات ک در دستم باشد حکم تمام دنیارا برایم دارد...تابدانی شانه هایت محکمترین تکیه گاه من و آغوشت امن ترین پناه من است..من عاشق مردی شده ام ک درروزهای بارانی ام برای دلم چتر میگیرد..مرد رویایی من..بگذار هرچه میخواهد بشود...تاوقتی دستهای گرمت رادردست ونگاه مهربانت رادرچشهایم دارم ..خوشبختم....من عاشق مردی هستم ک زمین مانند او ندا راه رفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeiz65 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 0:04

راه رفتن خوب است.همیشه خوب بوده است.همیشه به درد می خورد.وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.اگر بخواهی فکرکنی می توانی راه بروی . اگرهم بخواهی ازفکر خالی بشوی بازهم باید راه بروی. برای احساس کردن راه رفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت راه رفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeiz65 بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 15:10